65,000تومان
نویسنده |
---|
راستای پامنار بود این راهی که موسی می رفت؟ نبود. هیچ چیز سر جای خودش نبود. قدم هایش آرام بود مثل همان ساعتی که داشت می رفت پیش قاسم. سنگین تر شده بود اما. هزار کیلو شده بود شاید. آدم ها با عجله تر می رفتند. موسی عجله نداشت. نشست لبه ی جدول. روبرویش دکه ی روزنامه فروشی بود و چند جوان دور هم ایستاده بودند با سیگارهای توی دست شان. با دست راستش پاکت را باز کرد. عکس، پسر جوان بیست ساله ای را نشان می داد که صورتش مردانه بود و کت و شلوار سرمه ایش خوب نشسته بود توی قامت بلند و قلمی اش. ایستاده بود کنار شومینه و آن طرفش پرده ی قهوه ای همان خانه ای بود لابد، که قاسم می گفت آن بالاهاست…
به سراسر کل کشور
برای بیشتر محصولات
با بهترین کالاها
خدمات آنلاین فروش کتاب
Reviews
There are no reviews yet.